در کویر تا چشم کار می کند خاک است و خاک و این همه راز است و راز . چه کس یارای درک راز کویر دارد؟ در این سرزمین نور بر خاکی طهور چه کس می تواند چشمک زنی ستارگان کویر را به نظاره بنشیند وقرار از کف ننهد که می تواند تالار کهکشانی کویر را بنگرد و عاشقش نشود؟شب کویربس ناز دارد و بس راز.قلب کویر تشنه تر از آن است که تراوش رازهایش بر دلهای همدرد سیرابش سازد و جانش را آرامش بخشد. عجب صبری دارد این کویر بر طاقت دردش . پس تو بیا و درخشش مهر کویر را بنگر . تلالو انوار طلایی خورشید این سرزمین رابه گدایی بنشین. تشعشع سعادت ستاره کویررامسعود گردان . درخشش بی بدیل آن را از فرش به عرش برسان وطنین نغمه آتشین شقایقهای گمنامش را به گوش نسیم برسان. منتظران شقایقهای عاشقی هستند که با درخشش سرخی ای عجیب برساحت مقدس کویرحلول می کنند.سینه سوختگانی از دیار قائمان عرصه عاشقی . منتظر آن شقایق عاشق می آید که به درخشش فطرت پاکش خلوت بغضها را بشکافد. می آید تا از دردهای کویر بگوید که خود بغض فروخورده یک لحظه سکوت است.او خودمصداق پریشانی گلهای مدهوش است.او شمیم حوریان می نوش است .آن پیغام سروش می آید تا راز بگوید . می آید تا صدفها در دیدار مرواریدها بگشاید.
پس منتظرش باش